خاطرات زندگی من

این وبلاگ تقدیم به عزیز ترین کسم که فقط او منو می شناسد

خاطرات زندگی من

این وبلاگ تقدیم به عزیز ترین کسم که فقط او منو می شناسد

چهارشنبه 15/8/81 شب سی و پنجم

به نام تک دانشجوی دانشکده عشق 

امروز چهارشنبه 15 ابانماه بود و صبح ساعت 3:28 از خواب بیدار شدم تا برای شروع ماه رمضان روزه بگیرم و سریع به سلفرفتم و خورشت قیمه خوردیم و بعد هم یک لیوان چای خوردم و بعد به خوابگاه رفتم و رفتم سیب درختی خوردم و وضو گرفتم و مسواک زدم و بعد از خواندن نماز قران خواندم و بعد هم لباس هایم را پوشیدم و برای رفتنم به مدرسه اماده شدم و به بیرون رفتم بعد هم زنگ خورد و دعای توسل برگزار شد و بعد به کلاس رفتم و دو ساعت اول ورزش داشتیم که خیلی خوب نبود و دو ساعت دوم پرورشی که امتحان گرفت و چون بچه ها امادگی نداشتند قرار شد هفته اینده دوباره هم امتحان بگیره و بعد رفتیم از کتابخانه کتاب گرفتیم و دو ساعت سوم دینی داشتیم که پرسید وئ درس داد و زنگ خوررد و به خوابگاه رفتم و تا ساعت 3 خوابیدم و بعد زنگ خورد و تا ساعت 5 مطالعه اجباری بود و بعد از مطالعه گفت برای نماز حاضر شوید و بعد از نماز برای صرف تازکباب به سلف رفتیم و بعد هم یک لیوان چای خورردم و به خوابگاه رفتم و مطالعه کردم و بعد از نوشتن فارسی و زبان قران خواندم و الان ساعت 6:59  است و بعد ساعت 8:28 دقیقه مطالعه تمام شد و من تا ساعت 9:29 دقیقه قران خوانذدم و بعد هم رفتم مسواک زدم و و خابیدم روز خوبی بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد