اونم رفت... |
دستانت را در دستانم بگذار تا برایت نوید شادی بخش پر ستو ها را به ار مغان بیاورم |
چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن
و به پای تو سوختن
و چه تلخ و غم انگیزاست
به دور از تو بودن
برای تو زیستن
و به عشق و دنیای تو نرسیدن
ای کاش میدانستی بدون وبه دور از دستهای مهربان و قلب حساست
زندگی چه ناشکیباست...(گلکم)
وقتی خدای آسمون بنده هاشو می آفرید
رو پیشونی هر کسی قصه سرنوشتی چید
با قلم خوشبختیها . با جوهر طلایی رنگ
رو پیشونیها می نوشت قصه خوب سرنوشت
وقتی که نوبتم رسید .مرغک بخت من پرید
قلم نوک طلا شکست .جوهر فقط سیاهی زد
وقتی خدا اینجوری دید از مرغ غم یه پر کشید
با قلم بدبختیها و با جوهر سیاهیها
رو پیشونی من نوشت :
قصه تلخ سرنوشت . . .
آره من دیوونم... |
واسه دوست دا شتن چشات عشقموبهونه کردم موهای شب سیاه روبه یادتوشونه کردم می دونستم تومی ری وتنها خاطرت می مونه رفتی واین سرنوشتوسپردم دست زمونه هنوزم ببین به یادت چشاموروهم می ذارم براشادی نگاهت دوست دارم کمی ببارم تنهام دیگه کسی نیست که سراغ ازمن بگیره عاشقم،عاشق چشمات کمکم کن دل اسیره وقتی یه گوشه می شینم تا یاد حرفات می افتم می گه تیک تیک دلم که،یه چیزروبهت نگفتم آره من دیوونه بودم آدم دیوونه تنهاست اونکه مونده ای تو یادش تو بدون امید دلهاست عاشقی عالمی داره،توصیفش کمی محاله باتوبودن،باتوموندن برامن عین خیاله ای کاش اون کس که باهاته قدرچشاتوبدونه وقتی که دلت گرفتست شعرامو واست بخونه |
بمان... |
اگر فکر می کنی که رفتنت باعث شکستنم می شود اگر فکر می کنی که از پس رفتنت اشــــــک می ریزم اگر فکر می کنی که با نبودنت لحظه هایم خالی می شوند اگر فکر می کنی که هر لحظه دلم برای بوسه هایت تنگ می شود اگـــــــر فکر می کنـــــی که بـــــــــی تـــو مـــی میــــــــرم بســــیار درســـــت فکــــــــــــــــــر کــــــــــــــــــــــرده ای خب تو که می دانی نبودنت را تاب نمی آورم پس بمان ..................... |
چرا؟ |
داشتم با خودم فکر می کردم .. آدما هیچیشون عوض نمی شه ..همون چیزایی و که به ینفر می گن طی سالها .. همونارو به یکی دیگه ..و باز هم یکی دیگه.. چرا زود خسته می شیم از هم؟ چرا تا می فهمن طرف علاقه مند شد یکی دیگه.. چرا فقط شوق اولیه رو کم دارن؟ چرا؟ نه چرا؟ |
من تورا می خواهم ..
ای همه جان و روانم..
از تو من زندگی می گیرم..
قلب من بیمار است.. من به تو دلبستم..
چشم من بی تاب است..
آه یکی بود یکی نبود ..
یه عاشقی بود که یه روز ..
بهت می گفت دوست داره ..
آخ که دوست داره هنوز..
دلم یه دیوونه شده ..
واست میازاره هنوز..
از دل دیوونه نترس ..
آخ که دوست داره هنوز..
وای که دوست داره هنوز..
شب که می شه به عشق تو ..
غزل غزل صدا میشم ..
ترانه خون قصه ی ، تموم عاشقا میشم..
گفتی که با وفا بشم ، سهم من از وفا تویی..
سهم من از خودم تویی ، سهم من از خدا تویی..
گفتی که دلتنگی نکن ، آخ مگه میشه نازنین..
حال پریشون منو ، ندیدی و بیا ببین ..
ندیدی و بیا ببین ..
ندیدی و بیا ببین ..
ندیدی و بیا ببین ..
هستی..من جدایی گرچه هرگز برای ما رخ نخواهد داد ..
چون نمی خواهم ..
چون نمی خواهی..
امشب واقعیت را..
راز شیرین تو رو خواستن را..
پذیرا هستم.. با پذیرفتن آن تو را خواهم جست..
مرا خواهی جست..
جایی برای اشک من باقی نمی گذارمای راز شیرین نمی دانم ..
این ندانستن ها تاب و توان مرا می گیرد..
ولی دوستشان دارم..
شاید هنوز..
به یاد من باشی.. هستی..
گرچه دیگر دل من از تو را ناراحته... چرا؟
لعیا جان تو به من قولهای زیادی دادی ولی نمی دونم چرا زدی زیر همه چی نمی دونم چطور شده ولی من خیلی دوستت دارم و بدون تو اصلاً زندگیم را نمی خوام اگه بدونی چی می کشم اینکار را را نمی کردی شایدم توجیهی برای خودت داشته باشی ولی اصلاً بهت نمی امد اینجوری باشی
هفت روز دیگه تولدم هست خیلی دوست داشتم تو کنارم باشی ولی خیلی بی وفایی
لعیا جان من هرگز به هیچکس به غیر از تو فکر نمی کنم