خاطرات زندگی من

این وبلاگ تقدیم به عزیز ترین کسم که فقط او منو می شناسد

خاطرات زندگی من

این وبلاگ تقدیم به عزیز ترین کسم که فقط او منو می شناسد

یکشنبه 14/7/81 شب نهم

به نام یکتا ایزد توانا

امروز یکشنبه 14 مهر ماه بود امروز صبح بعد از دو روز تعطیلی از خانه بیرون امدم و به ایستگاه آمدم از بد شانسی هر چه ایستادم  ماشینی نیامد که ما بریم و ما جلوی نگهبانی ( تقریباً 5 کیلومتر جلوتر) رفتیم و مدتی هم در آنجا بودیم که سر انجام ساعت 7:25 یک پیکان سواری امد و ما عازم ک شدیم و ساعت 7:45 ما در مدرسه بودیم که آقای ر ما را به کلاس راه نداد و رفت و سیم کابل را آورد که ما را تنبیه کند حالا یا خوش اقبالی ما بودد یا بد اقبالی که تنبیه نشدیم و به کلاس رفتیم در کلاس دو ساعت اول اجتماعی و بعد ریاضی و بعد زبان فارسی داشتیم و بعد زنگ خورد ما برای نماز حاضر شدیم و نماز گذاردیم و سپس برای نهار به سالن سلف رفتیم و خورشت قیمه خوردیم و بعد به خوابگاه رفتیم در خوابگاه با بچه ها  صحبت کردیم تا ساعت 3 بعد از ظهر و بعد تا ساعت 4 مطالعه کردیم و ساعت 4 آقای ر برای تقسیم بندی امد و ما را تقسیم کرد و من در همان کلاس جزء شاگردان زرنگ (ممتاز) ماندم و بعد برای نماز حاضر شدیم و نماز خواندیم و برای صرف شام به سلف سرویس رفتیم و عدسی (لعنتی) را صرف کردیم و به خوابگاه  برگشتیم و مشغول مطالعه اجباری شدیم و اکنون ساعت 7:28 است که من می نویسم و سپس ساعت 9 مطالعه تمام شد و ما رفتیم مسواک زدیم و برای خواب آمدیم روز خوبی بود تا فردا شب خداحافظ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد