به نام حضرت عشق
امروز یکشنبه 6 بهمن ماه بود و صبح ساعت 5 از خواب بیدار شدم و رفتم وضو گرفتم و امدم نماز خواندم و تختم را انکارد کردم و ساعت 6:15 برای صبحانه رفتم و تخم مرغ خوردیم و بعد 2 استکان چای خوردم و به خوابگاه رفتم و لباسهایم را پوشیدم و به مدرسه رفتم که زنگ خورد و به سالن امدیم و اقای ش سخنرانی کرد و در حین سخنذانی می خواستم گریه بشوم واقعاً چه دلسوز بود و بعد به کلاس رفتم و دو ساعت اول ریاضی داشتم و ساعت 9 برای امتحان مفاهیم رفتیم و به نظر خودم خوب امتحان دادم و دو ساعت دوم معلم نداشتیم که رفتیم با عبداله نان خریدیم و دو ساعت سوم زبان داشتیم که درس داد و بعد تک ساعت اخر دوباره معلم نداشتیم و به سلف رفتیم و خورشت سبزی را خوردیم و به خوابگاه امدیم و تا ساعت 4:44 مطالعه کردم و بعد زنگ نماز خورد و رفتم وضو گرفتم و نماز خواندم و بعد از نمار برای صرف لوبیا گرم به سلف سرویس رفتم و بعد هم دو لیوان چای خوردم به خوابگاه امدیم و زنگ مطالعه خورد و تا ساعت 9 من یک کله درس خوندم و بعد از ساعت 9 رفتم یک سیب درختی خوردم و مسواک زدم و امدم خوابیدم بای