خاطرات زندگی من

این وبلاگ تقدیم به عزیز ترین کسم که فقط او منو می شناسد

خاطرات زندگی من

این وبلاگ تقدیم به عزیز ترین کسم که فقط او منو می شناسد

یکشنبه 6/11/81 شب صدو یکم

به نام حضرت عشق

امروز یکشنبه 6 بهمن ماه بود و صبح ساعت 5 از خواب بیدار شدم و رفتم وضو گرفتم و امدم نماز خواندم و تختم را انکارد کردم و ساعت 6:15  برای صبحانه رفتم و تخم مرغ خوردیم و بعد 2 استکان چای خوردم و به خوابگاه رفتم و لباسهایم را پوشیدم و به مدرسه رفتم که زنگ خورد و به سالن امدیم و اقای ش سخنرانی کرد و در حین سخنذانی می خواستم گریه بشوم واقعاً چه دلسوز بود و بعد به کلاس رفتم و دو ساعت اول ریاضی داشتم و ساعت 9 برای امتحان مفاهیم رفتیم و به نظر خودم خوب امتحان دادم و دو ساعت دوم معلم نداشتیم که رفتیم با عبداله نان خریدیم و دو ساعت سوم زبان داشتیم که درس داد و بعد تک ساعت اخر دوباره معلم نداشتیم و به سلف رفتیم و خورشت سبزی را خوردیم و به خوابگاه امدیم و تا ساعت 4:44 مطالعه کردم و بعد زنگ نماز خورد و رفتم وضو گرفتم و نماز خواندم و بعد از نمار برای صرف لوبیا گرم به سلف سرویس رفتم و بعد هم دو لیوان چای خوردم به خوابگاه امدیم و زنگ مطالعه خورد و تا ساعت 9 من یک کله درس خوندم و بعد از ساعت 9 رفتم یک سیب درختی خوردم و مسواک زدم و امدم خوابیدم بای

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد