الان ساعت 18.45 شب است و من در فرودگاه مهر آباد تهران هستم دقیقاً یک ساعت است که اینجا نشستم و باید تا 11 شب همین جا بشینم شاید باور نکنی تو این چند روز چقدر دلم براتن تنگ شده شاید باور نکنی که الان می خوام گریه کنم شاید بگی چرا اینقدر زود ولی من خیلی وقته که دیگه طاقت ندیدنت را ندارم و اگه نبینمت خواب نمی روم و لی حتی جرات نمی کنم یک اس ام اس برات بفرستم خیلی دلم می خواد بدونم احساس تو در مورد من چیه من الان بغض عجیبی گلویم را گرفته و فقط می گویم الهم اشرح صدری و یسرلی امری ..... کاش جوابمو می دادی کاش باهام بودی نمی دونم فقط می دونم دوستت دارم و می پرستمت البته این عادت منه که هر وقت دلم می گیره می نویسم الان ساعت 18.55 است و من با چشمانی پر از اشک می خوام بهت پیام بدم که شاید جوابمو بدی و یک کم قلبم راحت بشه