شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی ، تو را با لهجه گل های نیلوفر صدا کردم.
تمام شب ، برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس ، تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید ، با حسرت جدا کردم.
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی: دلم حیران و سرگردان چشمی است رویایی!
همین بود آخرین حرفت .
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت، حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید واکردم.
نمی دانم چرا رفتی. نمی دانم چرا ! شاید خطا کردم.
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا ! تاکی ! برای چه ! ولی رفتی ...
سلام .فرنوش هستم از وبسایت احساسات دات کام ! اگه عزیزی رو دارین که می خواین صداتونو به گوشش برسونید بیاید سایت ما . در ضمن می تونید به گمشده هاتون از سایت ما پیام بدین . برای وبلاگتون هم ابزار های جدید و بی همتا آماده کردیم . قربان شما - فرنوش