آنگاه که دیدمت.
شوق شنیدن صدایت مرا هیجان زده کرده بود
وقتی صدایت را شنیدم احساسی در قلبم بود..
که نمی شناختم!..این چه احساسی است
آنگاه که صمیمیت را در قلبت حس کردم،
دیگر توانایی تنها ماندن را ویا حتی جرات تنهایی را نداشتم
این فقط تو بودی که در قلبم هیجان را ایجاد می کردی
وآن حس ناشناخته رو بیدار می کردی...
ولی افسوس..
دیگر حسی در قلبم نیست دیگر از تنها ماندن نمی ترسم
چون مدتی ایست تنهام ،تنهای تنها...
ولی قلبم دوباره منتظرکه اون حسه بیدار بشه....
با شمردن ثانیه ها...