هنوز هم سوار مرکب خیال من تویی هنوز هم یگانه شاهکار این قلم تویی هر آن به یاد تو ، به مدح عشق می رسم و باز ... شرح هر نگاه عاشقانه ام تویی اگر که عشق؛ راز هستی است تو راز نه ... که عشق هستی و تمام هستی ام تویی به شوق مرده در نگاه خویش مژده می دهم که پاسخ تمام انتظار صادقانه و عاشقانه ام تویی زلال وپاک مثل چشمه ای ومن زجنس سنگریزه های بی بها برای من طلوع کن ... برای من ! هم او که هستی اش بدون تو ... رسید به انتهای انتها ! خروش کن درون من که تو تمام معنی غزل و ترانه ای غزل برای معنی تو کوچک است ومن حقیر تر از تصورت چه خوب بود اگر خلاصه می شدی به قدر آسمان وبه وسعت دریا برای من...! برای من....! برای من که یک تصور زمینی ام هنوز هم تو بهترین بهانه ای هنوز هم تو برترین تصوری هنوز هم تو بهترین ترانه ای هنوز هم تو بهترین خیال عاشقانه ای هنوز هم برای دیدنت دلم هزار پاره می تپد هنوز هم برای از تو گفتن.... این قلم به آسمان.... به هفت فلک بی ستاره می رسد هنوز هم بی بهانه نمی توانم از تو بنویسم هنوز هم.... نشانه ی ظهور بودی ودلیل بی دلیل من برای حذف قیدها چه نیک گرفته ای زمن ...! عنان اسب سرکش نگاه را ! بیا... ! بیا که حال وقت سازش است ! بیا که دل اسیر صد هزار خواهش است ! بیا که تا هنوز هم صدای پای هر مسافری مرا به شهر خاطرات می برد حضور هر شقایقی تو را به یاد می آورد وعطر یاس های بی قرار به صد هزارخیال خام مرا به دشت خواب می برد تو یی قرار ... بی قرار من ! تو یی تصور ... زلال من !هنوز هم سوار مرکب خیال من تویی هنوز هم یگانه شاهکار این قلم تویی هر آن به یاد تو ، به مدح عشق می رسم و باز ... شرح هر نگاه عاشقانه ام تویی اگر که عشق؛ راز هستی است تو راز نه ... که عشق هستی و تمام هستی ام تویی به شوق مرده در نگاه خویش مژده می دهم که پاسخ تمام انتظار صادقانه و عاشقانه ام تویی زلال وپاک مثل چشمه ای ومن زجنس سنگریزه های بی بها برای من طلوع کن ... برای من ! هم او که هستی اش بدون تو ... رسید به انتهای انتها ! خروش کن درون من که تو تمام معنی غزل و ترانه ای غزل برای معنی تو کوچک است ومن حقیر تر از تصورت چه خوب بود اگر خلاصه می شدی به قدر آسمان وبه وسعت دریا برای من...! برای من....! برای من که یک تصور زمینی ام هنوز هم تو بهترین بهانه ای هنوز هم تو برترین تصوری هنوز هم تو بهترین ترانه ای هنوز هم تو بهترین خیال عاشقانه ای هنوز هم برای دیدنت دلم هزار پاره می تپد هنوز هم برای از تو گفتن.... این قلم به آسمان.... به هفت فلک بی ستاره می رسد هنوز هم بی بهانه نمی توانم از تو بنویسم هنوز هم.... نشانه ی ظهور بودی ودلیل بی دلیل من برای حذف قیدها چه نیک گرفته ای زمن ...! عنان اسب سرکش نگاه را ! بیا... ! بیا که حال وقت سازش است ! بیا که دل اسیر صد هزار خواهش است ! بیا که تا هنوز هم صدای پای هر مسافری مرا به شهر خاطرات می برد حضور هر شقایقی تو را به یاد می آورد وعطر یاس های بی قرار به صد هزارخیال خام مرا به دشت خواب می برد تو یی قرار ... بی قرار من ! تو یی تصور ... زلال من ! .... ومن هنوز اسیر چشمای تو برای باتو بودن است....که انتظار می کشم.... که انتظار می کشم ! .... ومن هنوز اسیر چشمای تو برای باتو بودن است....که انتظار می کشم.... که انتظار می کشم !