-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 17:47
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم!!!!!! در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم!!!!!! دشوار بود مردن و روی تو ندیدن!!!! بگذار بدلخواه تو دشوار بمیرم!!!!!!!! بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ!! در وحشت و انوده شب تار بمیرم!!!!! بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب دربستر اشک افتم و ناچار بمیرم!!!!!! میمیرم از این درد که جان دگرم نیست تا از...
-
عشق دو عاشق
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 17:45
آنگاه که دیدمت. شوق شنیدن صدایت مرا هیجان زده کرده بود وقتی صدایت را شنیدم احساسی در قلبم بود.. که نمی شناختم!..این چه احساسی است آنگاه که صمیمیت را در قلبت حس کردم، دیگر توانایی تنها ماندن را ویا حتی جرات تنهایی را نداشتم این فقط تو بودی که در قلبم هیجان را ایجاد می کردی وآن حس ناشناخته رو بیدار می کردی... ولی...
-
دوستت دارم
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 17:44
دوستت دارم............ دوستت دارم نه تنها برای آنچه که هستی، بلکه برای آنچه که هستم، هنگامی که با توام . دوستت دارم، نه تنها برای آنچه که از خود ساخته ای، بلکه برای آنچه که از من می سازی . دوستت دارم ، برای بخشی از وجودم که تو شکوفایش می کنی ؛ دوستت دارم ، چون دست بر دل فسرده ام می نهی، زنگارهای بی ارزش و بی مقدار به...
-
حسرت دیدار
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 17:42
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد شهر را از تب بیماری من جایی نیست راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرد اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود جام...
-
پرنده عاشق
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 17:37
پرنده ای را که دوستش داری رهایش کن ،اگه عاشقت باشه بر میگرده اگه برنگشت بدان که هیچ وقت عاشقت نبود
-
هرگز
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 17:33
اون داره منو بی گناه به دار می زنه البته شایدم حق داشته باشه اخه خیلی ها مرض دارن همین جوری حرف می زنن ولی شمایی که به وبلاگ من سر می زنید می دونید عمرا من پشت سر اون حرف بزنم
-
دروغگو
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 12:30
بی معرفت ترین و دروغ گوترین فرد تا حالا روی کره زمین تویی خیلی بی معرفت و دروغگویی
-
مجنون لعیا
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 13:33
ای مردم زمونه اگه من دیونه شدم می دونید برای چی هست دل مستم اسیره یک چهره تک با دو ابروی کمونی شده دلبر من در عالم خشگل و مهربونه هر که اونو دیده دیونه شده خدا دیگه مانند اون زیبا نداره بدونید ای ایها الناس منم مجنون لعیا وقت درس خوندن از همه بهتره حقا که به من جواب نده آخه اون بهترینه به خدا بهترینه این غوغایی که همه...
-
عشق بارون
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 07:46
لعیا می دونی چرا بارون را دوست دارم چون وقتی بارون است دیگه نیاز نیست شب بشه گریه کنم تو روز هو کسی اشکامو نمی بینه و برات گریه می کنم
-
امروز درکم کن
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 07:43
ه جای دسته گلی که فردا بر قبرم نثار می کنی ، امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن ، به جای سیل اشکی که فردا بر مزارم میریزی ، امروز با تبسمی شادم کن ، به جای آن متن های تسلیت گونه که فردا در روزنامه ها برایم مینویسی ، امروز با حرف کوچکی خوشحالم کن من امروز به تو نیاز دارم ، نه فردا...
-
دوست داشتن
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 07:32
دوست داشتن را باید از برگ یاد گرفت...چون وقتی زرد میشه، وقتی می افته و وقتی می میره بازم پای همون درخته...
-
آرزو
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 07:31
آرزویم اینست نتراود اشک چشمت هرگز مگر از شدت شوق نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آن که تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 07:30
لعیا جان کجایی جرا جواب نمی دی تلفنت قطع شده من دلواپست هستم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 11:00
شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی ، تو را با لهجه گل های نیلوفر صدا کردم. تمام شب ، برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم. پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس ، تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید ، با حسرت جدا کردم. و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی: دلم حیران و سرگردان چشمی است...
-
میخواهم
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 17:24
آن سوی ستاره من انسانی می خواهم انسانی که مرا بگزیند انسانی که من او را بگزینم انسانی که به دستهای من نگاه کند و من به دستهایش نگاه کنم انسانی در کنارم آیینه ای در کنارم تا در او بگریم تا در او بخندم همراهم
-
خودت باش
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 17:23
شبیه ات نیستی تو خودت باش می خواهم دوست داشتنت را ادامه بدهم
-
laya jan
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 11:38
laya jan man dostet daram ba donya avazet nemikonam to ro khoda javabamo bede
-
نامه ای به خدا
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 12:20
خدا جون می خوام باهات حرف بزنم دوست دارم گوش کنی به حرفام شاید یک روزی تو بخوای که من نباشم توی دنیا ، از تو می خوام که از عشقم و عزیزم مواظبت کنی می خوام اونو به تو بسپارم خدا جون می خوام کاری کنی که هیچ وقت تو زندگیش رنجی نباشه چه من بمونم کنارش چه نمونم خدایا تا من هستم نذار کس دیگه ای پیدا بشه بهش بگه دوستش داره و...
-
سال نو مبارک
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 08:23
در رویش هر جوانه در بهار ، جلوه ای از جمال خداوند متجلی میشود و آنها که با طبیعت و زمین آشنایند در بهار است که خداوند را به تماشا می نشینند.این بهار و این جلوه الهی را صمیمانه تهنیت گفته برایتان آرزوی موفقیت دارم.و باز به رسم مهربانی طبیعت هزاران گل یاس تقدیم به نگاه پاکتان و دستان پر از مهر و تلاش گرتان که همچون چشمه...
-
برای تو
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 14:06
چرا داری منو بازی میدی چرا منو اذیت می کنی به خدا دوستت دارم و همیشه دعا می کنم به قول خودت دختر زیاده ولی من تو را دوست دارم مطمئن باش اگه عشقم الکی بود خیلی پیش از اینها رفته بوم البته می گن که دخترا هر چه التماس شون کنی بیشتر اذیتت می کنن ولی مطمئنم تو با بقیه فرق داری تو خودت را با بقیه دخترا مقایسه نکن تو برای من...
-
دوست داشتن
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 09:05
برای زندگی کردن دو چیز لازم است قلبی که دوستت بدارد و قلبی که دوستش بداری
-
به خدا دوستت دارم
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 08:15
لعیا جان تور خدا برو فیلم رویای خیس را ببین به خدا من که بعد از دیدنش شب تا صبح گریه کردم لعیا جان تو هر چه گفتی من باهات کنار آمدم گفتی مریضی لا علاج داری گفتم اشکال نداره تو منو قبول کن من خودم خوبت می کنم گفتی بچه دار نمی شی گفتم من بچه نمی خوام خودتو می خوام یا هر بهانه دیگر هنوزم شک داری که من دوستت دارم به خدا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 17:48
لعیل جان من خیلی چیزا از تو می دونستم ولی نگفتم و به تو اعتماد کردم ولی تو این همه اعتماد منو خوب جواب دادی این همه تهمت به من زدی ولی بازم من نگفتم و اخر هم تنهام گذاشتی
-
اونم رفت
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 08:48
اونم رفت... دستانت را در دستانم بگذار تا برایت نوید شادی بخش پر ستو ها را به ار مغان بیاورم دستانت را در دستانم بگذارتا بتوانم امید ها در دلت زنده کنم دستانت را در دستانم بگذار تا شاید بتوانم گوشه ای از تنهایی هایت را پر کنم دستانت را در دستانم بگذار تا حداقل بتوانم همراهت باشم دستانت را در دستانم بگذار تا دوباره...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 08:44
چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن و چه تلخ و غم انگیزاست به دور از تو بودن برای تو زیستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن ای کاش میدانستی بدون وبه دور از دستهای مهربان و قلب حساست زندگی چه ناشکیباست... (گلکم)
-
سرنوشت
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 08:43
وقتی خدای آسمون بنده هاشو می آفرید رو پیشونی هر کسی قصه سرنوشتی چید با قلم خوشبختیها . با جوهر طلایی رنگ رو پیشونیها می نوشت قصه خوب سرنوشت وقتی که نوبتم رسید .مرغک بخت من پرید قلم نوک طلا شکست .جوهر فقط سیاهی زد وقتی خدا اینجوری دید از مرغ غم یه پر کشید با قلم بدبختیها و با جوهر سیاهیها رو پیشونی من نوشت : قصه تلخ...
-
من دیونه هستم
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 08:41
آره من دیوونم... واسه دوست دا شتن چشات عشقموبهونه کردم موهای شب سیاه روبه یادتوشونه کردم می دونستم تومی ری وتنها خاطرت می مونه رفتی واین سرنوشتوسپردم دست زمونه هنوزم ببین به یادت چشاموروهم می ذارم براشادی نگاهت دوست دارم کمی ببارم تنهام دیگه کسی نیست که سراغ ازمن بگیره عاشقم،عاشق چشمات کمکم کن دل اسیره وقتی یه گوشه می...
-
پس بمان
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 08:39
بمان... ا گر فکر می کنی که رفتنت باعث شکستنم می شود اگر فکر می کنی که از پس رفتنت اشــــــک می ریزم اگر فکر می کنی که با نبودنت لحظه هایم خالی می شوند اگر فکر می کنی که هر لحظه دلم برای بوسه هایت تنگ می شود اگـــــــر فکر می کنـــــی که بـــــــــی تـــو مـــی میــــــــرم بســــیار درســـــت فکــــــــــــــــــر...
-
چرا؟
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 08:35
چرا؟ داشتم با خودم فکر می کردم .. آدما هیچیشون عوض نمی شه ..همون چیزایی و که به ینفر می گن طی سالها .. همونارو به یکی دیگه ..و باز هم یکی دیگه.. چرا زود خسته می شیم از هم؟ چرا تا می فهمن طرف علاقه مند شد یکی دیگه.. چرا فقط شوق اولیه رو کم دارن؟ چرا؟ نه چرا؟
-
تو را می خواهم
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 08:30
من تورا می خواهم .. ای همه جان و روانم.. از تو من زندگی می گیرم.. قلب من بیمار است.. من به تو دلبستم.. چشم من بی تاب است..