-
بیا ...بیا ببین
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 08:28
آه یکی بود یکی نبود .. یه عاشقی بود که یه روز .. بهت می گفت دوست داره .. آخ که دوست داره هنوز.. دلم یه دیوونه شده .. واست میازاره هنوز.. از دل دیوونه نترس .. آخ که دوست داره هنوز.. وای که دوست داره هنوز.. شب که می شه به عشق تو .. غزل غزل صدا میشم .. ترانه خون قصه ی ، تموم عاشقا میشم.. گفتی که با وفا بشم ، سهم من از...
-
هستی .......من
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 08:22
هستی..من جدایی گرچه هرگز برای ما رخ نخواهد داد .. چون نمی خواهم .. چون نمی خواهی.. امشب واقعیت را.. راز شیرین تو رو خواستن را.. پذیرا هستم.. با پذیرفتن آن تو را خواهم جست.. مرا خواهی جست.. جایی برای اشک من باقی نمی گذارمای راز شیرین نمی دانم .. این ندانستن ها تاب و توان مرا می گیرد.. ولی دوستشان دارم.. شاید هنوز.. به...
-
برای تو
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 08:14
لعیا جان تو به من قولهای زیادی دادی ولی نمی دونم چرا زدی زیر همه چی نمی دونم چطور شده ولی من خیلی دوستت دارم و بدون تو اصلاً زندگیم را نمی خوام اگه بدونی چی می کشم اینکار را را نمی کردی شایدم توجیهی برای خودت داشته باشی ولی اصلاً بهت نمی امد اینجوری باشی
-
کاش بودی
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 08:11
هفت روز دیگه تولدم هست خیلی دوست داشتم تو کنارم باشی ولی خیلی بی وفایی
-
بی تو هرگز
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 08:08
لعیا جان من هرگز به هیچکس به غیر از تو فکر نمی کنم
-
دوشنبه 7/11/81 شب صدو دوم
دوشنبه 16 دیماه سال 1387 11:06
به نام تک پرستوی آسمان عشق از امروز می خواهم سبک نوشتن خاطراتم را عوض کنم چون با خودم فکر کردم از تکزاری نوشتن بهتره سعی کنم حرف دلم را بنویسم از امروز می خواهم روزهایی را که دلم می گیرد یا اتفاق خاصی رخ می دهد را بنویسم و وقتی که همدلی ندارم با دفترم صحبت کنم البته این روزا توی زندگی من کم نیستن البته این دفتر راز...
-
شب تنهایی
دوشنبه 16 دیماه سال 1387 10:42
الان ساعت 18.45 شب است و من در فرودگاه مهر آباد تهران هستم دقیقاً یک ساعت است که اینجا نشستم و باید تا 11 شب همین جا بشینم شاید باور نکنی تو این چند روز چقدر دلم براتن تنگ شده شاید باور نکنی که الان می خوام گریه کنم شاید بگی چرا اینقدر زود ولی من خیلی وقته که دیگه طاقت ندیدنت را ندارم و اگه نبینمت خواب نمی روم و لی...
-
بی تو هرگز
یکشنبه 15 دیماه سال 1387 12:07
حس غریبی است بی تو زندگی کردن ....... اصلا نمی تونم قبول کنم که روزی به غیر از تو فکر کنم ...... نمی دونم این شبها را بدون تو چگونه دارم سپری میکنم و لی می گذرد..... ولی چه میشه کرد که همه چیز شده پول ............. باید صبر کنیم و به کمک هم سد ها را بشکنیم عبور کنیم .........
-
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پنجشنبه 12 دیماه سال 1387 12:05
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا به من میگی فراموشت کنم نمیتونم و نمیکنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 دیماه سال 1387 19:23
امیدوارم منو بپذیری
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 دیماه سال 1387 19:21
سلام سلام عزیزم خیلی دوستت دارم خودت هم میدونی منم خیلی دوست دارم با تو صحبت کنم ولی می ترسم من حتی می ترسم به تو زنگ بزنم خیلی دوست دارم بیشتر از این با هات آشنا بشم می خوام طوری باشه که تو منو غریبه ندونی و باهام حرف بزنی
-
تو جونمی
جمعه 15 آذرماه سال 1387 09:20
برام عزیز تو مثال جونی همون که من می خوامش همونی قیمت عشق تو هرچی باشه من می خرم با همه گرونیش
-
بمون پیشم
جمعه 15 آذرماه سال 1387 09:19
چه خوب بدونی که با مهربونی می تونی تو قلبم بمونی بمون تا بتونم یک عاشق بمونم یک دنیا است تو چشمات واسه من نگاهات من دوست دارم عاشقتم اینجوری آزارم نده
-
چهارشنبه 15/8/81 شب سی و پنجم
جمعه 15 آذرماه سال 1387 09:18
به نام تک دانشجوی دانشکده عشق امروز چهارشنبه 15 ابانماه بود و صبح ساعت 3:28 از خواب بیدار شدم تا برای شروع ماه رمضان روزه بگیرم و سریع به سلفرفتم و خورشت قیمه خوردیم و بعد هم یک لیوان چای خوردم و بعد به خوابگاه رفتم و رفتم سیب درختی خوردم و وضو گرفتم و مسواک زدم و بعد از خواندن نماز قران خواندم و بعد هم لباس هایم را...
-
تو قلبمی
جمعه 15 آذرماه سال 1387 09:05
تو قلبم تو را دارم اگه خونه به دوشم من این عالم عشقو به عالم نفروشم
-
یکشنبه 6/11/81 شب صدو یکم
جمعه 15 آذرماه سال 1387 09:04
به نام حضرت عشق امروز یکشنبه 6 بهمن ماه بود و صبح ساعت 5 از خواب بیدار شدم و رفتم وضو گرفتم و امدم نماز خواندم و تختم را انکارد کردم و ساعت 6:15 برای صبحانه رفتم و تخم مرغ خوردیم و بعد 2 استکان چای خوردم و به خوابگاه رفتم و لباسهایم را پوشیدم و به مدرسه رفتم که زنگ خورد و به سالن امدیم و اقای ش سخنرانی کرد و در حین...
-
گل من
جمعه 15 آذرماه سال 1387 08:16
اومدی و با چشمات دلم را کردی غارت دیگه برام نمونده یک خواب راحت
-
بیا کنارم
جمعه 15 آذرماه سال 1387 08:02
بیا مشعل بشیم با هم بسوزیم
-
تقدیم به تو
جمعه 15 آذرماه سال 1387 07:55
نه عیده نه بهاره نه سوغات دیاره نه شب درازه یلداست نه روزی که جشن یاره فقط یک روز عادیه که تو قلب من فریادیه اگه تلفن می زنم می خوام بگم دوست دارم
-
دوشنبه 15/7/81 شب دهم
جمعه 15 آذرماه سال 1387 07:52
دوشنبه 15/7/81 شب دهم به نام آنکه جان می دهد و جان می ستاند امروز دوشنبه 15 مهر ماه بود امروز صبح به زور از خواب بیدار شدم چون دیشب از درد کمر خواب نرفتم و تمام شب خواب بد دیدم ولی بلاخره بلند شدم و رفتم وضو گرفتم و نماز گزاردم و بعد برای صبحانه رفتم و صبحانه تخم مرغ خوردم و بعد هم 2 تا چای خوردم و به خوابگاه آمدم و...
-
یکشنبه 14/7/81 شب نهم
جمعه 15 آذرماه سال 1387 07:51
به نام یکتا ایزد توانا امروز یکشنبه 14 مهر ماه بود امروز صبح بعد از دو روز تعطیلی از خانه بیرون امدم و به ایستگاه آمدم از بد شانسی هر چه ایستادم ماشینی نیامد که ما بریم و ما جلوی نگهبانی ( تقریباً 5 کیلومتر جلوتر) رفتیم و مدتی هم در آنجا بودیم که سر انجام ساعت 7:25 یک پیکان سواری امد و ما عازم ک شدیم و ساعت 7:45 ما در...
-
برای تو
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1387 10:19
به خدا خیلی دلم می خواد بهت بگم که دوستت دارم ولی روم نمی شه اینجا می نویسم که ببینی و باور کنی دوستت دارم
-
دوستت دارم
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1387 10:15
سلام عزیزم این اولین مطلبی است که می نویسم و فقط می خواهم این وبلاگ را به تو که عزیزترین کس من هستی تقدیم کنم به خدا خیلی دوستت دارم نمی دونم چرا ولی می دونم که دوستت دارم این مطالبی که در این وبلاگ می نویسم خاطرات زندگی من قبل از آشنایی با تو است.